بستن

دانلود رمان تباهکار اثر فرشته تات شهدوست

دانلود رایگان رمان تباهکار اثر فرشته تات شهدوست

 

 

معرفی رمان:

خسرو سال ها پیش، قانونا اجازه ی ازدواج دخترش لیلی را به پدر اهورا می دهد و حالا این شده بزرگ ترین بهانه ی خان زاده ی جوان، اهورا افشار تا به این دختر نزدیک شود و انتقامش را از خسرو بگیرد. اما ورود غیرمنتظره ی لیلی با آن روحیه ی جسور و بی پروایش به خانه ی اهورا، حسابی جنجال آفرین می شود! یک طرف اهورایی که برخلاف ظاهر سرد و مغرورش، جوانمردانه به فکر مردمش است و از هیچ کمکی دریغ نمی کند…و از سوی دیگر لیلی که دلبرانه پا به حریم او می گذارد و چیره می شود بر قلب سرمازده ی دیو ِ قصه ی ما…اهوراخان افشار..

 

 

 

قسمتی از رمان:

–داري گريه مي کني ليلي؟!..
-نه..
–اما صدات….
سکوت کردم..لبم رو گزيدم و پلکامو روي هم گذاشتم.. صورتم خيس بود..با تک سرفه اي صدامو صاف کردم.
-بايد برم هستي..
–دلم واسه ات تنگ شده..
-خب بيا اينجا..منم مي خوام ببينمت..
–نميشه..طلبکاراي بابا هر روز پشت درن..نميذاره پامو بيرون بذارم..
از شنيدن صداي بغضش حالم داغون تر از قبل شد.. يه دفعه انگار که از چيزي ترسيده باشه تند گفت: الان قطع مي کنم ليلي، ولي باز بهت زنگ مي زنم کلي حرف باهات دارم.. و قبل از خداحافظي قطع کرد.. حدس زدم که باز سر و کله ي باباش پيدا شده..يه مرد متعصب و بي منطق..
با ناراحتي گوشيمو پايين آوردم و با حرص پرتش کردم..افتاد رو تشکم که با فاصله ي کمي از من، زير پنجره پهن بود.. جلوي بخاري چمباتمه زدم.. دستاي يخ زده ام رو جلو بردم و تقريبا به بدنه ي بخاري چسبوندم…گرم نمي شدم.. بدنم مثل بيد مي لرزيد.. جوري که صداي به هم خوردن دندونام رو به وضوح مي شنيدم.. خدايا چرا هيچ گرمايي حس نمي کنم؟!..
دستمو رو بدنه ي فلزي و داغ بخاري تکون مي دادم..اما اون داغي رو حس نمي کردم.. زانوهامو تو شکمم جمع تر کردم..چشمامو بستم و لبامو محکم تر روي هم فشار دادم.. دستام مشت شدن..دندونامو رو هم ساييدم و چشمامو باز کردم.. حرف هاي آخر دکتر بارها و بارها چون پژواکي نحس و کشنده توي سرم تکرار مي شد.
«انقدر خونسرد نباشيد خانم..مادرتون زياد وقت نداره کمي عجله کنيد..»

 

مطالب پیشنهادی:

دانلود رمان رقصنده با تاریکی

دانلود رمان رایا

لطفا امتیاز دهید
3.1/5 - (7 امتیاز)

مشخصات رمان

  • نویسنده: فرشته تات شهدوست

  • ژانر: عاشقانه

  • ویراستار: سایت سنتر رمان

  • دسته ها:دانلود رمان , رمان عاشقانه
  • ۲۶ مهر ۱۴۰۱
  • بدون نظر

اگر شما نویسنده رمان سنتر هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

درخواست حذف

نظرات کاربران

شما اولین نفر باشید که در مورد این رمان نظر می نویسید
پشتیبانی آنلاین