بستن

دانلود رمان عابر بی سایه اثر زینب ایلخانی

دانلود رایگان رمان عابر بی سایه اثر زینب ایلخانی

 

 

معرفی رمان:

رسومات كهنه و متحجر يك قبيله
مرا از دل تمدن بيرون كشيد و حال من اسير امپراطوري بزرگ تو !
خانى و جان شده اي…
سرزمين وجودم را با يك شبيخون به تاراج ببر و قلبم تنها غنيمت اين جنگ!
قسم ميخورم تسليم تسليمم…
درنگ نكن با عشق بتازان و بيا…

 

 

 

قسمتی از رمان:

عصر آن روز با وجود اينكه قهر بوديم ،سوشا تماس گرفت سعى كردم جدى تر برخورد كنم اين قهرهايش واقعا اذيتم ميكرد
_ بله
_ سلام جوجو
( اين يعنى آشتى؟!)
_ سلام
_ اِ چرا بهم نگفتى آقا گبره
_ واقعا هم گربه اى
_ گربه نه و گُبره، بعدم عمه ات بى چشم و روئه
_ نه اتفاقا زن قدر دان محبتيه
_ يعنى من نيستم ديگه؟
_ كارتو بگو سوشا، مريض تو بخش هست
_ كارم اينه كه با اين همه استعدادت چرا پرستارى؟
_ عيبش چيه؟
_ اينهمه درس خوندى آموزش حمالى بوده همش
_ باز شروع كنى قطع ميكنم ها خير سرت تحصيل كرده اى،من عاشق شغلمم ، پرستارى جز روحانى ترين و پاك ترين شغل هاست اينم هزار بار گفتم توى سرت نميره
_ نه نميره، به زودى كه شركتم رو تاسيس كنم با هم ميريم همونجا كار ميكنيم
_ سوشا تو دكتراى داروسازى دارى كه برى شركت وارد كننده دارو بزنى؟!!
واقعا كه
_ بهت گفتم كه تا زمانى كه خودم يه برند داروسازى نزنم واسه هيچ كس كار نميكنم
_ اينم بدون كار آسونى نيست تاييس يه لابراتوار
_ واسه من نهايت تا ١ سال ديگه آسونترين كاره
_ بله خوب با اكتفا به پول بابات
_ دلى چرا اين قدر با طعنه با من حرف ميزنى؟
_ از افكارت و زور گوييات خسته ام
چند لحظه سكوت كرد و بعد با لحن مظلومانه اى گفت
_ ي
_يك ساعت ديگه مياي بريم دور دور؟
دلم سوخت ولى صنم به من احتياج داشت
_ با صنم بيام؟
حرصش گرفته بود
_ نميشه ما يك بار راحت باهم باشيم نه؟
حق داشت خلوت هايمان خيلى كم شده بود
_ باشه پس ٦ ميام ميدون محسنى
_ ماشين رو بزار پاركينگ بيمارستان بمونه ميام همونجا دنبالت
قبول كردم
ولى وقتى خودم را در آينه ديدم به سوشا حق دادم گاهى از اين فشار كارى ام شاكى باشد.
كمى به ظاهرم رسيدم دلم پيش صنم بود رفتم به او سر بزنم
در كمال تعجب همكارم گفت نيم ساعت پيش بيمارستان را ترك كرده است
نگرانش شده بودم و وقتى جواب تماسم را نداد نگرانى ام تشديد شد؛
سوشا اينبار به محض ديدنم پياده شد و در ماشين را چنان ملكه ها برايم باز كرد و تعظيم كرد
خنده ام گرفت و از خنده ام شاد شد و با آن لبخند شيرينش كه حفره هاى دو سمت گونه اش را به نمايش ميگذاشت دلم خواست بب*و*سمش
تيپش با آن كت و شلوار سفيد و پاپيون مشكى معركه شده بود
موهايش را به سمت بالا آراسته بود و بوى عطر گيراى اَلوره چنلش باز مجذوبم كرد حتى عطرش هم سرشار از انرژى بود…

 

مطالب پیشنهادی:

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال

دانلود رمان قراری که عاشقانه نبود

لطفا امتیاز دهید
4/5 - (5 امتیاز)

مشخصات رمان

  • نویسنده: زینب ایلخانی

  • ژانر: عاشقانه،هیجانی

  • ویراستار: سایت سنتر رمان

  • صفحات: 1487

لینک های دانلود

  • دسته ها:دانلود رمان , رمان عاشقانه , رمان هیجانی
  • ۲۸ مهر ۱۴۰۱
  • بدون نظر

اگر شما نویسنده رمان سنتر هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

درخواست حذف

نظرات کاربران

شما اولین نفر باشید که در مورد این رمان نظر می نویسید
پشتیبانی آنلاین