بستن

دانلود رمان مرثیه ی عشق اثر ترنم بهار

دانلود رایگان رمان مرثیه ی عشق اثر ترنم بهار

 

 

معرفی رمان:

یهدا دختری شوخ و شلخته اس که اکثر وقتا سوتی میده . یه روز توی دانشگاه به یه پسری برخورد می کنه و بعدا متوجه می شه که اون پسر یوسف ، پسر عمه ی دوستشه . یهدا به پیشنهاد سهیلا یکی دیگه از دوستاش، به کلاس موسیقی که داخل دانشگاهشونه میره و متوجه میشه که معلم موسیقیش یوسفه …

 

 

 

قسمتی از رمان:

ي توجه به حرفم ، لقمه رو تو دهنم چپوند . بعدم كيفمو با سوئيچ ماشين به سمتم پرت كرد و گفت :
_ بلي بلي ديرت شد …
يه جوراب از تو كشو برداشتم و بدو رفتم پايين . مامان از تو اشپزخونه گفت :
_ ماشين تو كوچه هس… بدو كه كلاست شروع شد .
نتونستم جواب بدم . چون هنوز فکم درگير لقمه ي گنده اي بود كه محيا تو حلقم فرو كرد . كفشمو نصفه نيمه تو
پاهاي بي جورابم كردم و پريدم تو كوچه . در ماشينو باز كردم و كيفم رو پرت كردم تو صندلي عقب . خودمم پشت
فرمون جا گرفتم . با صداي جيغ لاستيک روي اسفالت ، ماشين هم از جا كنده شد . سرعتم خيلي زياد بود فقط مي
روندم. جالب بود كه مسير دانشگاهم رو كه اكثر اوقات اشتباه ميومدم رو از حفظ بودم . خدايا يه چهار راه … پنج
ثانيه ي ديگه چراغ قرمز ميشه … واي بايد برسم … پامو بيشتر رو پدال گاز فشردم . اما تو لحظه هاي اخر ، چراغ
قرمز شد و مجبور شدم به خاطر پليس وايسم . تو ماشين داد زدم :
_ الهي بميري فاضلي كه هر چي بدبختي دارم از گور تو بلند ميشه ….!
باالخره بعد از يه ربع تاخير به دانشگاه رسيدم . بدبختانه جاي پارک گير نميومد . توي پاركينگ سهيال رو ديدم .
سريع شيشه رو پايين كشيدم و گفتم :
_ سهيال …
سهيال با شنيدن صدام برگشت طرفم . از ديدنم تعجب كرده بود در حالي كه به سمتم ميومد گفت :
_ اِِاِاِاِ؟ يهدا …. تو چرا اينجايي ؟
_ جون مادرت بيا اينو يه جا پارک كن من هنوز جورابمم نپوشيدم .
سهيال _ باشه .. زود باش . فاضلي رفته سر كالسا … بدو دختر …
جيغ زدم :
_ نه …
فرصت نکردم به سر و وضعم نگاه كنم . زود كيفمو از صندلي عقب برداشتم و دويدم سمت ساختمون . مثل هميشه
همه ي نگاه ها به سمتم برگشت . يه دختر شلخته اي كه در حال دويدن داره جوراباي لنگ به لنگشو وارسي مي كنه
و كيفشم به دندون گرفته . خنده داره نه ؟ اره الانم همه مي خندن ولي من بايد پشت در كالس زار بزنم تا استاد
فاضلي بي خاصيت راهم بده . بالاخره بعد از كلي پله بالا رفتن و دويدن ، رسيدم به در كالس . محض احتياط و از
روي فضولي ، رو پنجه ي پام بلند شدم و تکيه دادم به در تا بتونم از شيشه ي در كلاس ببينم چه خبره . ديدم كه
فاضلي با اون قد بلند و قيافه ي نکره اش زل زده به بچه ها . برگه هاي امتحان هم تو دستش لوله كرده و منتظر
وايساده . حاال منتظر چيه ؟ الله و اعلم . داشتم چند تا فحش به اون مرتيکه ي ناجوانمرد مي دادم كه يه دفعه در باز
شد و پرت شدم تو كالس . حالا باز خدا رو شکر كه از رو به رو خوردم به صندلي نفيسه وگرنه وسط كالس ولو شده
بودم . خداييش بهترين راه واسه وارد شدن به كالس بود . معاف از كسب اجازه و منت كشي !!! فقط خدا كنه بزاره
بمونم . سکوت كل كلاسو گرفته بود . زير چشمي به بقيه نگاه كردم . نفيسه و مهناز و الهام ، طوري نگام مي كردن
كه انگار واسه اولين باره كه اين اتفاق افتاده . اين جور كارا از من بعيد نبود ولي اين ديگه اخرش بود . هيچ سوتي اي
نمي تونست از اين باالتر باشه . پسراي كلاسم كه اگه فاضلي نبود ، از خنده روده بر مي شدن و من مي شدم سوژه ي
متلک پروني هاشون . البته فکر كنم الانم هستما ولي خب… به روم نميارن …! صداي قدمهاي فاضلي رو ميشنيدم كه…

 

مطالب پیشنهادی:

دانلود رمان بن بست مهربانی

دانلود رمان خانم کوچولو

لطفا امتیاز دهید
2/5 - (1 امتیاز)

مشخصات رمان

  • نویسنده: ترنم بهار

  • ژانر: عاشقانه،غمگین

  • ویراستار: سایت سنتر رمان

  • صفحات: 683

لینک های دانلود

  • دسته ها:دانلود رمان , رمان عاشقانه , رمان غمگین
  • ۲۸ مهر ۱۴۰۱
  • بدون نظر

اگر شما نویسنده رمان سنتر هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

درخواست حذف

نظرات کاربران

شما اولین نفر باشید که در مورد این رمان نظر می نویسید
پشتیبانی آنلاین