بستن

دانلود رمان موژان من اثر مهسا.م

دانلود رایگان رمان موژان من اثر مهسا.م

 

 

معرفی رمان:

داستان راجع به زندگی دختری به اسم مُوژان که عروسیش و به هم میزنه چون که از بچگی عاشق پسر عموش بوده و آرزوی ازدواج با اون و داشته . حالا باید دید تقدیر چه سرنوشتی رو براش رقم زده …

 

 

 

قسمتی از رمان:

با اين حرفش قلبم فشرده شد منتظر بودم بابا حرفي بزنه و احسان و منصرف كنه . بابا نگاه دقيقي به احسان انداخت و گفت :
– با شركت موافقم ولي خونه چرا ؟ مگه اينجا راحت نيستي ؟
احسان لبخندي زد و گفت :
– معلومه كه راحتم . توي اين همه سال شما و زن عمو مونس حسابي بهم لطف كردين و من و شرمنده ي زحماتتون كردين .
مامان به ميون حرفش پريد و گفت :
– اين چه حرفيه احسان جان تو مثل پسر ما ميموني .
– ممنون زن عمو ولي بالاخره بايد مستقل بشم . يعني خودم اينجوري دوست دارم .
با چشماي وحشت زده نگاهم و به دهان بابام دوختم ولي اصلا انگار كسي حواسش به من نبود . بابا گفت :
– هر جور كه خودت صلاح ميدوني و راحت تري پسرم . هر اقدامي هم كه خواستي بكن پشتيباني من و عمو مهردادت و داري .
– مرسي عمو جان .
با اين حرف احسان بحث پايان گرفت . باورم نميشد به اين راحتي كسي رو كه فكر ميكردم توي 1 قدميم و فقط بايد دستم و دراز كنم تا بگيرمش و دارم از دست ميدم . اشتهام به كل كور شده بود قاشق و چنگال و زمين گذاشتم و بدون گفتن كلمه اي به اتاقم رفتم . صداي مامان و بابا ميومد كه دليل بلند شدنم و ميپرسيدن ولي من بي جواب به اتاقم رفتم و در و بستم
با صداي در اتاق به زمان حال برگشتم .
– بله ؟
صداي مامان اومد :
– بيا بيرون ميخوايم ناهار بخوريم .
– من هيچي نميخورم .
– حالا اتفاقيه كه افتاده ميخواي خودت و بكشي ؟ از ديروز صبح تا حالا هيچي نخوردي ميميري دختر . پاشو بيا بيرون انقدر من و حرص نده .
با اين حرفش دلم سوخت . اون چه گناهي داشت كه بايد به درد من ميسوخت ؟ نفس عميقي كشيدم و از تخت پايين اومدم . در و باز كردم . با چشماي نگران مادرم روبه رو شدم . دلم پر ميكشيد كه بغلش كنم و اونم موهاي بلندم و نوازش كنه . ولي صورت جديش حاكي از اين بود كه هنوزم ازم دلخوره . پس از بغل صرف نظر كردم و به طرف ميز ناهار خوري رفتم . بابا منتظر من و مامان نشسته بود سر ميز . خيلي آروم نشستم و نگاهي به ميز انداختم . اشتها نداشتم . حتي از ديدن اون همه غذت حالم به هم ميخورد . ولي به اجبار و براي اينكه مامان و بابا رو بيشتر از اين ناراحت نكنم چند تا قاشق خوردم . بابا همونطور كه نگاهش به بشقابش بود و قاشقش و از غذا پر ميكردم رو به من گفت :
– كي ميخواي با رادمهر حرف بزني و همه چي رو مشخص كني ؟

 

مطالب پیشنهادی:

دانلود رمان شقایق خزان دیده

دانلود رمان سوگند جان

لطفا امتیاز دهید
Rate this post

مشخصات رمان

  • نویسنده: مهسا.م

  • ژانر: عاشقانه،اجتماعی

  • ویراستار: سایت سنتر رمان

  • صفحات: 557

لینک های دانلود

  • دسته ها:دانلود رمان , رمان اجتماعی , رمان عاشقانه
  • ۱ آبان ۱۴۰۱
  • بدون نظر

اگر شما نویسنده رمان سنتر هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

درخواست حذف

نظرات کاربران

شما اولین نفر باشید که در مورد این رمان نظر می نویسید
پشتیبانی آنلاین