بستن

دانلود رمان نسیم شب نویسنده مهدیه احمدی

دانلود رایگان رمان نسیم شب از مهدیه احمدی

 

 

معرفی رمان:

غم رفتن نا به هنگام مادرم، مرا به مرز جنون برد و حرف زدن را از یاد بردم. تلاش پدر برای بازگشتم به زندگی، کافی نبود… اما عشق از راه قلب وارد شد و مرا دوباره جان بخشید. خودم را به نسیم شب سپردم تا شاید تمام درد‌هایم را با خود ببرد و مرا از نو جان تازه بخشد.
لبخندی به روشنایی خورشید پر فروغ می‌زنم که نسیم صبح‌گاهی نهال عشق را در دلم کاشت و قلبم آن را پر بار کرد.

 

 

قسمتی از رمان:

از کافی نت با خوشحالی برگشتم، دلم می‌خواست قبل از نیما، خبر قبولیم رو به بابا و مامان بگم.
وقتی از تاکسی پیاده شدم، با دیدن آمبولانس کنار خانه و درب باز، کیف از کتف بر روی آرنجم افتاد.
بلند یا خدا گفتم و با قدم‌های تند به سمت خانه رفتم.
هیچ صدایی از خانه بیرون نمی‌آمد. وقتی درب ورودی خانه را باز کردم، با دیدن پزشکان اورژانس بالا سر فردی که بر روی زمین دراز کشیده بود و ملحفه‌ی سفید روی صورتش؛ کیفم را همان‌جا رها کردم. با چشم به اطراف نگاه کردم تا مطمئن شوم آن جنازه‌ای که بر روی قالیچه‌ی فیروزه‌ای رنگ وسط پذیرایی ما خوابیده است، از عزیزان من نیست.
نیما را کنار پنجره در حالی که دست مشت شده‌اش را جلوی دهانش قرار داده بود و با چشمانی متورم و قرمز شده به من خیره بود، دیدم. طبق معمول رها هم با لیوان آبی کنار او ایستاده بود.
از بودن او نفس عمیقی کشیدم و به دنبال پدرم از راهرو سمت راست که کنار ورودی خانه بود گذشتم و به اتاق چهل متری که به
سبک سنتی، پشتی و میز خطاطی پدر همراه قفسه‌های بزرگ کتاب در آن‌جا قرار داشت رفتم. پدرم بر روی سجاده‌ی سبز رنگش سجده کرده بود و شانه‌هایش می‌لرزید.
نفسم را با صدا بیرون فرستادم. اما قلبم آن‌قدر قوی خود را به سینه می‌کوبید که ترسیدم هر آن دنده‌هایم را بشکند و از سینه‌ام بیرون بپرد.
دستم را بر روی سینه‌ام گذاشتم و کمی فشارش دادم. در همان راهرو اولین در و نزدیک‌ترین در به اتاق پدر را باز کردم. به گمانم مادرم باز هم میگرن را بهانه‌ کرده بوده و در اتاق خواب باشد. اما ملحفه‌ی تخت مرتب بود و کسی در اتاق خواب نبود.
نوک انگشتان دستم سر شده بود و آن‌ها را حس نمی‌کردم. زانوانم می‌لرزید، به سمت جنازه رفتم، با دیدن گوشه‌ی روسری قهوه‌ای طلایی آشنایی که از کنار ملحفه‌ی سفید بیرون زده بود، چشمانم سیاهی رفت و با زانو کنار جنازه افتادم.
صدای فریاد نیما و جیغ بلند رها را شنیدم، اما قدرت گفتن کلمه‌ای را نداشتم. چشمانم بسته شده بود. که با خیس شدن صورتم، نفس عمیقی کشیدم و چشمانم را باز کردم.

 

مطالب پیشنهادی:

دانلود رمان ثمره انتظار

دانلود رمان اسطوره

لطفا امتیاز دهید
Rate this post

مشخصات رمان

  • نویسنده: مهدیه احمدی

  • ژانر: عاشقانه

  • ویراستار: سایت سنتر رمان

  • صفحات: 58

لینک های دانلود

  • دسته ها:دانلود رمان , رمان عاشقانه
  • ۲۲ آبان ۱۴۰۱
  • بدون نظر

اگر شما نویسنده رمان سنتر هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

درخواست حذف

نظرات کاربران

شما اولین نفر باشید که در مورد این رمان نظر می نویسید
پشتیبانی آنلاین