بستن

دانلود رمان نمیشود با چای مست شد نویسندده غزل داداش پور

دانلود رایگان رمان نمیشود با چای مست شد از غزل داداش پور

 

 

معرفی رمان:

دختری به نامِ غزل است که در نُه سالگی فرزند‌خوانده‌ی برزو سپاهی و همسرش شد.این زوج یک پسر به نامِ باربد دارند که پس از گذشتِ چند مدت به غزل دل می‌بازد.برزو و همسرش طلا که از احساسِ باربد با خبر می‌شوند تصمیم می‌گیرند او را از غزل دور کنند و به آمریکا بفرستند. بعد از گذرِ ده سال باربد باز می‌گردد. این بار مصمم است که غزل را به دست آورد

 

 

 

 

قسمتی از رمان:

همان لحظه تلفن همراهش که روی عسلی بزرگ وسط هال بود زنگ می خورد.
با قدم هایی سست و آرام به سمت عسلی می رود د گوشی موبایلش را بر می دارد.
با دیدن نام دامون روی صفحه ی موبایلش انگار آب روی آتش ریخته باشند، تمام نگرانی هایش فروکش می کند و به کل باربد را از یاد می برد و دکمه ی سبز رنگ را لمس می کند و گوشی را کنار گوشش نگه می دارد، صدای دامون که پشت خط طنین می اندازد تمام خوشی های آدم در دلش سرازیر می شود.-پرنسس؟پرنسس؟
می خواهد جوابش را دهد اما توجه اش نسبت به اشاره ی مادرش که منظورش “کیست” جلب می شود، آرام می گوید:
-د…دامون!طلا لبخندی می زند و از روی مبل بلند می شود و به سمت پلکان می رود.
تنهایش گذاشته بود تا راحت با معشوقش صحبت کند.
صدای دامون برای بار دوم پشت خط طنین می اندازد، این بار نگران:
-غزل؟…هستی؟-ه…هستم!…خوبی؟
نفس آسوده ای که دامون می کشد لبخند پهن تری را روی لبان سرخ غزل زنده می کند.
-خوبم پرنسس! امشب هستی بریم بیرون؟-ب…با بچه ها؟-نچ! نومزدی(نامزدی)…دو تا دو تا!
نمی شود با چای مست شد قهقهه می زند و می خواهد قبول کند اما با به یاد آوردن اینکه امشب باربد می رسد و مهمانی خانوادگی دارند و تمام خانواده می خواهند از همین شهر و شهرستان ها بیایند لبخندش محو می شود و آرام می گوید:
-د…دوست داشتم…و…ولی نمی تونم! امشب ق…قراره باربد ا…از خارج کشور برگرده!…م…مهمونی خانوادگی د…داریم.
دامون می گوید:
-تو این شانس!…این داداشت هم وقت پیدا کرده واسه اومدن ها! با زنش میاد؟
در حالی که روی مبلی که چند لحظه ی پیش طلا رویش نشسته بود می نشیند، می گوید:
-نمی دونم…م…مامی چ…چیزی از سیدنی نگفت! ا…احتمالا با زنش میاد دیگه!
-خیلی خوب! باشه واسه فردا شب! میای دیگه؟
لبخند آرامی زد و گفت:-م…میام!-کاری نداری فعلا پرنسس؟-ن…نه، مراقب خودت باش!-فعلا!
و بعد صدای بوق ممتد هست که جای صدای گوش نواز دامونش را می گیرد.
نفس عمیقی می کشد و به اتاقش می رود تا برای امشب آماده شود.
عقربه ها روی هشت شب ایستاده بودند.

 

مطالب پیشنهادی:

دانلود رمان اَژین

دانلود رمان تخته سیاه

لطفا امتیاز دهید
4/5 - (1 امتیاز)

مشخصات رمان

  • نویسنده: غزل داداش پور

  • ژانر: عاشقانه

  • ویراستار: سنتر رمان

  • صفحات: 296

لینک های دانلود

  • دسته ها:دانلود رمان , رمان عاشقانه
  • ۱۸ بهمن ۱۴۰۱
  • بدون نظر

اگر شما نویسنده رمان سنتر هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

درخواست حذف

نظرات کاربران

شما اولین نفر باشید که در مورد این رمان نظر می نویسید
پشتیبانی آنلاین