دانلود رمان گروگان از نازنین ابراهیمی

معرفی رمان:

من مغرورم دختری از جنس ناز و غرور… من مغرورم پسری از جنس خشم و غرور…
بیتاب میکنم با نازم دلهای مردان را… میترسانم با خشمم دلهای مردمان را…
غرورم اعتبار من است… غرورم یار من است…
اسیرمیشوم در چنگال مردی از خشم… اسیر میکنم دختری از ناز را… ودراین میان..

قسمتی از رمان:

نجمه_سلام نفسی خوبی؟
_خوبم عزیزم توچطوری؟بابا خبری ازت نیس کجایی؟
نجمه_اوووه آروم بابا وای نفسی نمیدونی چیشده؟
_بگو تا بدونم…
نجمه_پشت گوشی نمیشه باید ببینمت
_اینجور که بوش میاد موضوع جالبیه باشه کی بیام؟کجا بیام؟
نجمه_ساعت 3 جای همیشگی
خداحافظی کردم گوشی قطع کردم نگاهی به ساعت انداختم 2باید آماده میشدم مانتوی سفیدمو که کمربند طایی
میخورد و برداشتم که تو تنم خیلی قشنگ بود شلوارمشکی لیمو پوشیدم..آرایش ملایمی انجام دادم و بعد از
سرکردن شاله نقره ایم و کفشم از اتاق اومدم بیرون …که همون لحظه آرسامم از پله ها اومد بالا با دیدن من
پوزخندی زد وگفت_به به نفس خانوم احوال شما؟
بی‌تفاوت نگاهش کردم و گفتم_تا چند دقیقه پیش حالم خوب بود اما الان اصلا خوب نیستم…
آرسام_نمیدونم چرا هروقت تورو میبینم احساس حالت تهوع بهم دست میده…
پوزخندی زدو ادامه داد_هرچند آدم وقتی چیز حال بهم زنی ببینه حالش بدمیشه…
منم پوزخندی زدم و گفتم_درست میگی آخه خونه پر از آیینه ست وقتی از جلوشون رد میشی قیافه حال بهم زنی
میبینی…
قیافش از خشم سرخ شده بود به طرف پله ها حرکت کردم که….
عکس کاور نفس
بازوم کشیده شد آرسام باخشم گفت_حواستو جمع کن وگرنه بد تاوان میدی..
به سمت اتاقش رفت..مثله همیشه شدم سرد و خالی ازاحساس..ازپله ها اومدم پایین و از خونه خارج شدم سوار
ماشینه قرمز رنگم شدم و به سرعت حرکت کردم..بعدازده دقیقه جلو کافیشاپ پارک کردم…اومدم پایین و به سمت
کافیشاپ قدم برداشتم
_ببخشیدخانوم!
به طرفه صدا برگشتم که دستمالی روی بینیم قرار گرفت کم کم چشمام بسته

مطالب پیشنهادی:

رمان تو را از خاطرم بردم

رمان ماموریت