بستن

دانلود رمان جایی نرو اثر معصونه آبی

دانلود رایگان رمان جایی نرو اثر معصونه آبی

 

 

معرفی رمان:

داستان درباره پسرو دختری به نام کیانمهر و ترانه است که اون ها،دو شخصیت متضاد ، دو زندگی متضاد دارن..وقتی کنار هم قرار بگیرن، چی پیش میاد؟!
گاهی زندگی بازی هایی با آدم میکنه که غیرقابلِ پیش بینیِه … ، برنده ی این بازی میشن یا بازنده؟!میتونن جای نداشتنهای هم رو پر کنن؟!

 

 

 

قسمتی از رمان:

مشتش که رو بازوم نشست بیشترخودم رو کشیدم کنار … مادرم سعی میکرد کنترلش کنه ولی این مرد، دیگه قابل کنترل نبود … این مرد ترسناک بود … این مرد برادرِ من نبود … این مرد، مردی بود که غیرتش رو به جوش آورده بودم … کامیار با اون جثه ی کوچیکترش سعی می کرد سام رو کنترل کنه ولی اون روهم عقب زد …
سه روز از روزی که مُردم و گفتم موافقم می گذشت و من براشون گفتم!
وقتی براشون کم کم تعریف کردم … گفتم و گفتم و گفتم … از تصمیمم … از پیشنهادِ مجد … از قبولش … لحظه به لحظه، صورت برادرم سرخ تر شد … کامیاری هم که فکر می کردم پسربچه ای بیش نیست، کبود شده بود ولی قبل از اینکه احساساتِ خامش تبلور پیدا کنه این سامیار بود که مثل یک بمب ترکید!
مثل یک حمله ی انتحاری هم به خودش آسیب می زد و هم به من …
سامیارعربده می کشید، فریاد می کشید، خودش رو میزد، کامیار رو میزد، من رو می زد …
ترمه پناه برده بود به آغوشِ مادرم … مادرِ گریونم …
صورتِ کبودِ سام، برادرِ بزرگم، خون به دلم میکرد ولی باید می دونست هیچ چیز جز این نمیتونه نجاتمون بده …
نعره زد:
– توگـ … ـه میخوری این کارو بکنی، مگه بی صاحاب شدی هرغلطی دلت خواست بکنی کثافت؟!
کثافتش توگوشم اکو شد، بغض نکردم، گریه نکردم، دلم خون نشد از کثافت گفتنش …
کثافت بودم که به پیشنهاد کیانمهرمجد، پیشنهاد صیغه اش جوابِ مثبت دادم، کثافت بودم که به حراجِ زنانگی هام، آبرو واعتبارم کلاه شرعی سر کرده بودم …
سامیار، بزرگ برادرم، بامشت رو سینه اش کوبید و عربده کشید:
– تو انقدر خراب بودی و من خبر نداشتم؟ آره؟ رفتی صیغه ی یه دختر باز شدی؟ آره؟!

 

مطالب پیشنهادی:

دانلود رمان در تو پناه گرفته ام

دانلود رمان منو دریاب

لطفا امتیاز دهید
4.5/5 - (2 امتیاز)

مشخصات رمان

  • نویسنده: معصومه آبی

  • ژانر: عاشقانه،اجتماعی

  • ویراستار: سایت سنتر رمان

  • صفحات: 2972

لینک های دانلود

  • دسته ها:دانلود رمان , رمان اجتماعی , رمان عاشقانه
  • ۳۰ مهر ۱۴۰۱
  • بدون نظر

اگر شما نویسنده رمان سنتر هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

درخواست حذف

نظرات کاربران

شما اولین نفر باشید که در مورد این رمان نظر می نویسید
پشتیبانی آنلاین