بستن

دانلود رمان سفر بی پایان نویسنده نرگس نعمت زاده

دانلود رایگان رمان سفر بی پایان از نرگس نعمت زاده

 

 

معرفی رمان:

ماجرا از اونجایی شروع میشه که سه دوست، به نام های بهار، نفس و نیلوفر که در دوران شیرین دانشجویی به سر می برن،
تصمیم می گیرن سریک لجبازی بچه گانه، به سفر برن.سفر به ویلایی نفرین شده در شمال کشور.
همه چیز داشت خوب پیش می رفت تا اینکه کم کم ویلا، اون روش رو بهشون نشون می ده.
در همین حین، دو برادر به نام های هیراد و بهار هم پاشون به اون ویلا باز میشه و همگی تا سی و دو روز، اسیر ویلای طلسم شده می شن.

 

 

 

قسمتی از رمان:

رو تختم دراز کشیدم.هدفونم رو گذاشتم رو گوشم تا یکم ذهنم آروم شه و از فکر و خیال در بیام
***
بابا که اومد،سریع به استقبالش رفتم.رابطم بابا بابام خیلی خوب بود.جونمون به هم بسته بود.دختر لوس و تیتیش مامانی نبودم اما بیش از حد بابایی بودم.
مثل هر روز بغلش کردم و بهش خسته نباشید گفتم.اونم با خوشرویی جوابم رو داد.به مامان گفتم بشینه تا خودم چای بریزم.
سه تا چایی ریختم و برگشتم تو سالن.
معلوم بود خسته شده.سینی رو گذاشتم جلوش و گفتم:بابایی خیلی دمقیا.
بابا:آره بابا امروز ارباب رجوع زیاد بود.خسته شدیم همه.
بابام کارمند بانک بود.خداروشکر دستمون به دهنمون می رسید و مشکل مالی نداشتیم.
_خسته نباشی.
_سلامت باشی بهار بابا.
مامان:خانوم امروز کلی گریه کرده که چرا استادم طرحمو قبول نکرد.
بابا ابرویی بالا انداخت و گفت:چرا؟
_طرحم با چیزی که استاد می خواست همخونی نداشت.ردش کرد.
بابا:عجب.
خندم گرفت.اوج هیجان یا ناراحتیش همین عجب بود.
بابا:چرا می خندی؟
_هیچی.
مامان:بله دیگه خنده هاش مال باباشه،غم و غصه و گریه هاش واسه من.
پریدم بغلش و گفتم:الهی فدات شم مامان.ببخشید.
_خدا نکنه.ای بابا بشین خفه شدم.
نشستم سر جام.بابام گفت:اشکال نداره.این درس عبرت شد تا دفعه ی بعد کارتو با دقت انجام بدی.
_بله درسته.میگم بابا.می ذاری انشب با نفس و نیلوفر برم بیرون یکم آب و هوام عوض شه؟
_ای پدر سوخته.پس بگو چرا اینقدر مظلوم نشستی.
با اعتراض گفتم:عه بابا من که همیشه آروم و مظلومم.
_بیرون خونه بله.اما تو خونه که خودت خوب می دونی.
لبخند دندون نمایی زدم و گفتم:حالا می ذاری؟
_برو.ولی زود برگرد.مواظب خودتون باشین.
چشمی گفتم و بلند شدم.
به نفس و نیلوفر پیام دادم و گفتم تا نیم ساعت دیگه می رم دنبالشون.چیزایی که بابا واسم تعریف کرد خیلی جذاب بود.می تونست سوژه ای بشه تا حسابی با بچها با هم گپ بزنیم.
مانتوی بنفش بلندم رو با شلوار و شال سفید پوشیدم.یه رژ صورتی ملایمم زدم.کیفم رو برداشتم و رفتم بیرون.
سویچ رو از بابا گرفتم و و بعد از شنیدن توصیه هاشون.خدافظی کردم و از خونه بیرون رفتم…..
اول رفتم دنبال نفس،بعد هم نیلوفر.از خصلت های خوب هرسه تامون این بود که سریع حاضر می شدیم.تا برسیم بام نفس و نیلوفر کلی مسخره بازی در آوردن و منم فقط می خندیدم.
ماشین رو یه جا پارک کردم و پیاده شدیم.با هم رفتیم بالا،جایی که همیشه دور هم جمع می شدیم.وسطای مهر بود و هوا به خنکی می زد.نفس سریع روی نیمکت نشست و شروع کرد به به به چه چه کردن:به به عجب هوایی.عجب ویویی.آخ من چقدر اینجا رو دوست دارم.
من و نیلوفرم کنارش نشستیم.گفتم:مگه بار اولته میای اینجا؟

 

مطالب پیشنهادی:

 

دانلود رمان ردپای سایه

دانلود رمان یک اس ام اس

لطفا امتیاز دهید
Rate this post

مشخصات رمان

  • نویسنده: نرگس نعمت زاده

  • ژانر: عاشقانه

  • ویراستار: سایت سنتر رمان

  • صفحات: 401

لینک های دانلود

  • دسته ها:دانلود رمان , رمان عاشقانه
  • ۱۱ آبان ۱۴۰۱
  • بدون نظر

اگر شما نویسنده رمان سنتر هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

درخواست حذف

نظرات کاربران

شما اولین نفر باشید که در مورد این رمان نظر می نویسید
پشتیبانی آنلاین