بستن

دانلود رمان مال خود من باش اثر سحر درفشان

دانلود رایگان رمان مال خود من باش اثر سحر درفشان

 

 

معرفی رمان:

مجنون ناخدای قلبم.. لیلی عزیز تر از جانم.. کسی که قلبم را به تصرف خود درآورده.. کسی که مرا با آن چشمان سیاهش دیوانه کرده.. آری تو را میگویم.. تو را که هر بار با دیدن دو گوی زیبا و دلنشینت که نمیدانم چه سـِحری در خود پنهان کرده است، مرا مسخ و دگرگون میکند.. نمیدانم!.. اما این را خـــوب میدانم که نه تنها آن دو چشمان قشنگ بلکه من قلبی عاشق را میخواهم که فقط ازان خودم باشد…خود خودم!

 

 

 

قسمتی از رمان:

بابا باصدایی که معلوم بودعجله ونوعی استرس داره گفت:
دخترکم میشه تواتاقم نگاه کنی ببینی “پرونده…” گذاشته یانه؟
رفتم نگاه کردم دیدم رو میزش گذاشتهباباجونی اینجاست
دخترم من خیلی کاردارم نمیتونم خودم بیام بردارم تانیم ساعت دیگه هم بایدتحویل بدم میتونی واسم بیاری؟
باشه باباجون الان راه میفتم دستت دردنکنه عزیزم.. کاری نداری؟
نه بابا خداحافظ-خداحافظ
رفتم توآشپزخونه پیش مامان:
مامان بابا یکی ازپرونده هاشوجا گذاشته من میرم بهش بدم
باشه دخترم مواظب خودت باش
باشه مامان خداحافظ-سحر جانم مامان-پول که داری؟آره خیالت راحت
باعجله آماده شدم پرونده روهم برداشتم به سمت درحیاط دویدم به سرعت خودمو رسوندم سرکوچه یه تاکسی گرفتم..آدرس شرکت امینی رودادم
وقتی رسیدم رفتم پیش منشی
سلام خسته نباشین من دختر آقای توکلی هستم اومدم “پرونده…” بهشون بدم
لبخند مهربونی زد-سلام آقای توکلی اتاق کنفرانس منتظرتون هستن
به در قهوه ای رنگ اشاره کرد..-بفرمائیدخیلی ممنون
سمت اتاق کنفرانس به راه افتادم دوتقه به در زدم. رمانصدای بفرمایید رفتم داخل..
به غیر از بابا یک مرد دیگه هم نشسته بود..نگاهش خیلی دلنشین وپدرانه بودو یه برق خاصی تو چشماش داشت
از خجالت سرمو انداختم پایین..سلام
-بابا:سلام دخترم پرونده رو آوردی؟پرونده روگرفتم طرف بابا
بفرمایید بابا:راستی دخترم ایشون آقای امینی رئیس شرکت هستند
بالحنی خجالت زده گفتم:سلام آقای امینی
سلام دخترم بفرمابشین
خیلی ممنون بایدبرم بااجازتون روبه بابام کردم:بابادیگه کاری بامن ندارین؟
نه دخترم برو به سلامت
باخداحافظی مجدد به آقای امینی اونجاروترک کردم…
ظرف میوه جلو صورتم گرفت:حالا میخوای چیکارکنی؟
یک دونه پرتقال برداشتمو روی پیش دستی گذاشتم.
به نظرت چیکار میتونم بکنم؟ بابام رومیشناسی مرغش یک پاداره وقتی میگه نه آسمون به زمین بیاد ،زمین به آسمون بره حرفش عوض نمیشه
به مبل لم داد: آره خب حداقل مرغ بابای تو یک پا رو داره ولی مال تو که فلجه
یکی ازابروهامو دادم بالا اونوقت این حرفت یعنی چی؟
یعنی اینکه تو از اون لجبازتری
لبخند ملیحی زدم..
-هیچ راهی نداره که نخوای بری؟ اینجابمون اینجامن هستم بابات هست اونجاخودت تک وتنهامیخوای چیکارکنی؟
خوبه خودت درجریان اون اتفاقاهستی..من نمیتونم دیگه اینجازندگی کنم طاقتم سراومده اگه بمونم کوچک ترین چیزی منو یاد اون اتفاقای لعنتی میندازه
-اون اتفاقایی که واست افتاد درست توی حساس ترین مرحله زندگیت بود، توفقط ۱۸سالت بود.
.کم اتفاقی نبودکه واست افتاد..هرکسی جای توبودهمون اول کم میاورد تو تونستی ازپس همش بربیایی..تونستی دوباره روپاهای خودت وایسی درسته اون اتفاق خیلی تلخ بود ولی تو مرحله سختش روگذروندی وقتی تونستی دوباره روپاهای خودت وایسی پس قطعامیتونی با اون اتفاقا کنار بیایی وفراموشش کنی

لطفا امتیاز دهید
2.5/5 - (2 امتیاز)

مشخصات رمان

  • نویسنده: سحر درفشان

  • ژانر: عاشقانه،اجتماعی

  • ویراستار: سایت سنتر رمان

  • صفحات: 264

لینک های دانلود

  • دسته ها:دانلود رمان , رمان اجتماعی , رمان عاشقانه
  • ۱۶ مهر ۱۴۰۱
  • بدون نظر

اگر شما نویسنده رمان سنتر هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

درخواست حذف

نظرات کاربران

شما اولین نفر باشید که در مورد این رمان نظر می نویسید
پشتیبانی آنلاین