بستن

دانلود رمان مجمع الناز از راضیه درویش زادهpdf

دانلود رمان مجمع الناز از راضیه درویش زادهpdf

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 1820

خلاصه:

ارغوان زنی جوان که به تازگی همسرش رو از دست داده، با پسر کوچکش و مادرش زندگی میکنه که درگیر رسم غلط ازدواج خانوادگی با برادر شوهرش میشه و …

بخشی از رمان:

لب تر کرد و سر رو بیشتر توی تخت فرو بردم … تو بلند شو، قول می دم … پرید تو حرفم، نگاهش رو توی چشم هام گردوند نگفتی گردنبند توی دستت چکار می کرد؟ تصمیم گرفتم راستش رو بگم تا شاید زودتر بلند بشه … میخواستم پلاکش رو ببینم یه دستش چنگی تو موهاش زد و از حالت بهم ریختگی درشون آورد خب؟

از اینکه دستش رو بلند کرده و سمته راستم برای بلند شدنم کامل آزاد شده بود سو استفاده کردم، اما تا خواستم کمرم رو کج کنم تا از زیر تنش کنار برم دستش روی بازوم نشست، اخم ها توی هم رفت یک بار نگفتم وقتی یه چیزی می گم گوش کن!؟ مگه دارم میکشمت که هی میخوای فرار کنی؟ لب گزیدم نه ولی خب!

خب چی؟ نگاه کلافه و دگرگونم رو به چشم هاش که سراسر آرامش بود … دوختم وقتی به جواب درست و قانع کننده ایی نرسیدم، دوباره تکرار کردم کار دارم لبخند کجی گوشه ی لبش نشست، الحق که خیلی هم بهش می اومد … از روم بلند شد و گفت: اوکی برو از خدا خواسته به سرعت از رو تخت بلند شدم، قدم اول به دوم نرسیده دستم رو کشید و تا به خودم بیام کنارش نشوند

حیرت زده به چشم های بستش زل زدم، انقدر محکم بازوهام رو گرفته بود که نمیتونستم کاری کنم … قلبم تند تند میزد و تمانم تنم یخ بسته بود، شده بودم مثل عروسکی که هیچ کنترلی از خودش نداشت … نشوندم روی تخت و با قدم های بلند و محکم از اتاق بیرون رفت با صدای بسته شدن تکونی خوردم و تازه به خودم اومدم

صورتم میسوخت … چشم هام رو بستم قطره اشکی آروم روی گونم چکید … برو جلو بشین اشوان؟ با تعجب نگام کرد چرا مامانی؟ دوست نداری مگه؟ دوست دارم لبخندی به روش زدم … پس برو بشین … از سالن بیرون اومدم، با دیدن شاهرخ که داشت میرفت سمته ماشین، خجالت زده سرم رو پایین انداختم

از ظهر تا الان هر چقدر می خواستم خودم رو آروم کنم نمیشد … سعی داشتم با این فکر که شوهرمه خودم رو متقاعدکنم که خجالت نکشم اما نمیشد … اشوان جلوتر از من دوید و سوار ماشین شد … شاهرخ هم سوار شد بدون ذره ایی تردید در عقب رو باز کردم و سوار ماشین شدم …

لطفا امتیاز دهید
3.3/5 - (9 امتیاز)

لینک های دانلود

  • دسته ها:رمان جدید , رمان عاشقانه
  • ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
  • بدون نظر

اگر شما نویسنده رمان سنتر هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

درخواست حذف

نظرات کاربران

شما اولین نفر باشید که در مورد این رمان نظر می نویسید
پشتیبانی آنلاین