بستن

دانلود رمان چراغونی اثر Bahar

دانلود رایگان رمان چراغونی اثر Bahar

 

 

معرفی رمان:

همیشه تمام عشق ها نباید آخرش رسیدن به معشوق باشه … برای رسیدن به پایان خوب نباید همه چیز عالی پیش بره …قصه زندگی دختر داستان همه این فراز و نشیب ها رو داره … حالا نورایِ داستان ما که یه دختریه که تازه از خارج اومده و هیچی از فرهنگ ایران نمی دونه …با یه پسرِ یکمی …البته یکمی (یه ذره بیشتر از یکمی ) مذهبی آشنا میشه که از قضا ورزشکارم هست …
پایان خوش

 

 

 

قسمتی از رمان:

يادم اومد ديشب بعد از ديدن پيرمرد و پيرزن انقد حالم بد بود كه داشتم به حد بيهوشي مي رسيدم
اونام انگار فهميدن! چون بدون هيچ سوالي منو آوردن تو خونه …
دوباره رو تخت دراز كشيدم و محو عكس مادرم شد … كم كم دوباره چشمام روي هم رفت …
با صدا هايي كه ميومد چشمامو باز كردم اين دفعه دقيقا ميدونستم كجام؛ اينجا كجاست! …
صدا ها خيلي بلند بود انگار مردم داشتن جيغ ميكشيدن! يا نه تشويق ميكردن! …
صدا ها از پنجره كناری كه به تخت چسبيده بود مي اومد …
نشستم روي تخت، نيم خيز شدم تا بيرونو ببينم. به خاطر اينكه لبه پنجره خيلي پهن بود مجبور شدم بيشتر نيم خيز
بشم
يه دستمو روي لبه پنجره گذاشتمو اون يكي رو هم روي شيشه ..
جمعيت زيادي توي خيابون جمع شده بودن … ديگه اون چراغاي رنگي هم روشن نبودن
چشمام روي پسري كه روي دوش بقيه بود و به طرف خونه روبه رويي ميومد ثابت موند.
همه جا رو دود گرفته بود. يه خانمي داشت تو يه ظرف آهني يه چيزي دود مي كرد.
يه لحظه ياد سرخ پوستا افتادم تو فيلما ديده بودم با دود به هم علامت ميدن و…
ولي اون داشت با اون ظرف دودي ميرفت طرف پسره از دور فقط ميتونستم تشخيص بدم كه يه پسر هيكليه …
ولي اجزاي صورتشو خوب نمي تونستم ببينم …يعني اصلا نميتونستم ببينم …
جلو خونه روبه رويي از روي شونه ي مردی كه بلندش کرده بود اومد پايين…
يه لحظه دلم واسه اون طرفي سوخت كه اين غول رو، رو دوشش گذاشته بود … نمرد خيليه … از فكرم يه لبخندي
روي لبهام اومد ولي يه دفعه با چيزي كه ديدم قلبم اومد تو دهنم…
باورم نميشد!! مردي يه پيش بند بلند سفيد پوشيده بود، يه گوسفند جلو پاهاش بود و يه چاقوي خيلي بزرگم دستش !!
گوسفندو جلو پسره روي زمين گذاشت ….چاقوشو روي گلوي گوسفند گذاشت و يه دفعه اطرافش پر خون شد…..
يه جيغ بلند كشيدم ..ولي سريع دستمو روي دهنم گذاشتم ….
قلبم وحشتناك ميزد …يه دستمو رو دهنم گذاشته بودم تا دوباره جيغ نزنم و اون يكي هم روي قلبم بود.

لطفا امتیاز دهید
3.7/5 - (4 امتیاز)

مشخصات رمان

  • نویسنده: bahar

  • ژانر: عاشقانه، کل کلی، درام

  • ویراستار: سایت سنتر رمان

  • صفحات: 242

لینک های دانلود

  • دسته ها:دانلود رمان , رمان درام , رمان عاشقانه , رمان کل کلی
  • ۲۲ آبان ۱۴۰۱
  • بدون نظر

اگر شما نویسنده رمان سنتر هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

درخواست حذف

نظرات کاربران

شما اولین نفر باشید که در مورد این رمان نظر می نویسید
پشتیبانی آنلاین