دانلود رمان روزی روزگاری عشق نویسنده زهرا بیگی
دانلود رایگان رمان روزی روزگاری عشق از زهرا بیگی
معرفی رمان:
قصهی روزی روزگاری عشق، عاشقانهی بیحد و مرز پسر قصه(البرز) به دخترعموشه که از کودکی برای برادر البرز انتخاب شده. البرز مردی بیباک، باهوش و جدیه، اما این عشق رو به خاطر بیقاعدگیش سالها تو قلبش پنهون میکنه، تا اینکه دست تقدیر بستری رو فراهم میاره که البرز دیگه نتونه خودخوری کنه و حرفهای توی سینهش لبریز میشه. اینجای قصهست که اتفاقهای پر فراز و نشیب و پیچیدهای براشون رقم میخوره، که رازش قصهی عاشقانهی دیگهای رو رقم میزنه در زمانی دیگر… قصهی روزی روزگاری عشق دیگر…
پ ن: قصه در دو زمان متفاوت اتفاق میافته؛ زمان گذشته و زمان حال. که این دو زمان با راز بزرگی به هم متصلند و باید کاراکترها برای کشف…
قسمتی از رمان :
لیوان را مقابلش گذاشتم و نگاه البرز رویم نشست:
– سهراب هیچوقت آدم لایقی نبود. مخصوصا در رابطه با تو.
– میشه دیگه حرف سهرابو نزنی؟
– اذیت میشی؟
مثل خودش بیپرده در چشمهایش زل زدم:
– دنبال چی میگردی؟
لبهایش با آرامش کشیده شدند و به غذایم اشاره کرد:
– بخور.
بیحرف شروع به خوردن کردم. اما چه خوردنی! انگار قاشق قاشق زهرمار به حلقم میفرستادم و با درد فرو میخوردم. در سر البرز هر چه بود خوب نبود. نگاه و رفتارش قلبم را به تقلا میانداخت و نفسم را بند میآورد.
غذایش تمام شده بود ولی چشم از شمردن تعداد قاشقهای من برنمیداشت و از دور سفره عقب نمیکشید. جرعهای دوغ نوشیدم و مشغول جمع کردن سفره شدم.
– نمیخوایش. هیچوقت نمیخواستیش.
دستم روی سفره از حرکت ایستاد و سرم تا چشمهایش بالا آمد.
– وسط همین نخواستنت شدی برام درد بیدرمون.
آب دهانم را فرو خوردم. این طرز نگاه البرز بوی تند خواستن میداد؛ اینطور وحشی و اخمالود زل زدنش.
– باهام ازدواج کن مستانه. سهرابم میره پی دل خودش.
بومب! شلیک کرد. بالاخره انگشتش را که از لحظهی ورود روی ماشه بود را فشرد و درست وسط مغزم شلیک کرد. بهخدا البرز دیوانه شده بود.
– عهدشکن کس دیگهست، من گردن بگیرم؟
– اگه انگشتت روی انتخابت بشینه، دیگه هیچی مهم نیست. مثل من که پی انگ ناموسدزدی رو به تنم مالیدم که اینجا روبروت نشستم و طالبتم. اونم ناموس برادر!
– دیوونه شدی البرز! چطور اینقدر راحت میگیری همه چیو؟
مطالب پیشنهادی:
مطالب پیشنهادی ما
مشخصات رمان
-
نویسنده: زهرا بیگی
-
ژانر: عاشقانه
-
ویراستار: سنتر رمان