دانلود رمان رثا از دریا دلنواز و زهرا ارجمندنیاpdf
دانلود رمان رثا از دریا دلنواز و زهرا ارجمندنیاpdf
ژانر: عاشقانه، اجتمایی
تعداد صفحات: 1227
خلاصه:
امیرعباس سلطانی، تولید کننده ی جوانیست که کارگاه کوچکی شمع سازی ای را اداره می کند، پسری که از گذشته اش نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش درگیر سیاهی غمی بزرگ است، در مقابل او، پروانه حقی، دختری محجبه و معتقد جسور و محکم وجود دارد که برخلاف نظر دیگران برای ادامه تحصیل در رشته تربیت بدنی رهسپار تهران منزل عمه ی خود میشود و تا مقطع دکترا پیش میرود، بین او و امیرعباس، رازی بزرگ پنهان است، رازی که به گذشته، به یک زخم و در نهایت به یک دلدادگی منجر شده، رازی که حالا بعد از هشت سال …
بخشی از رمان:
به خدا میسپارمت دختر، مواظب خودت باش.با لبخند، تماس را قطع کردم و همزمان با گذاشتن موبایل روی میز آرایشی، در اتاق هم باز شد و سروناز، با صورتی گل انداخته خودش را جلو کشید. شالش کمی عقب رفته بود و ریشهی موهای رنگ شدهاش، حالا به راحتی دیده میشد. نگاهم را از صورت خسته اش گرفتم و مجددا به آیینه سپردم
طلق بین روسریام خوب روی سرم قرار گرفته و گردی دلچسبی به قسمت بالای سرم بخشیده بود. سروناز، یکی از بالش های قرمز را از کمددیواری بیرون کشید و با انداختنش روی زمین، سعی کرد کمی دراز بکشد. – پدر من امروز دراومده.گیره ی فلزی ام را، زیر روسری محکم کرده و با رضایت، یکطرف سهگوش افتاده روی سینه ام را، روی شانه انداختم و چشم چرخاندم برای پیدا کردن چادر تا شدهام
تقصیر خودته عزیزم. کسی از خانوم باردار توقع نداره کار کنه.با خجالت لبخندی زد، بعد هم لبه ی شالش را پایین انداخت و با دست، شروع کرد به باد زدن گردنش. – والا روم نمی شه بشینم بقیه کار کنن. مصطفی که شیفته، منم کار نکنم زشت میشه.لبخندی به این همه متانش زدم. چادر را که روی سرم انداختم، آرام از اتاق خارج شدم و در را هم بستم تا سروناز بتواند کمی استراحت کند
بیش تر سروصداها از حیاط میآمد و در خانه، جز دختربچههاکه مشغول بازی بودند کسی نبود. بوی زعفران، تا خود پذیرایی هم حس میشد. کنار پنجره ایستادم و با کنار کشیدن پردهی حریر، نیم نگاهی به حیاط انداختم. مردها، داشتند سر دیگ برنج را برمیداشتند و زنهاهم کنار دیگ مرغ ایستاده بودند. ظرف های غذا هم تماما روی تخت سنتی گوشه ی حیاط چیده شده بودند