بستن

دانلود رمان پشت چراغ قرمز از حانیا بصیری

دانلود رمان پشت چراغ قرمز از حانیا بصیری

 

 

 

معرفی رمان:

پشت قرمز داستان دختری که با کار کردن توی خیابون و دستفروشی اموراتش میگذره و با درد ها و کمبود های زندگی نه چندان معمولیش خوشه
تا اینکه دست سرنوشت اون و توی شرایطی قرار میده که از شخصیت واقعی خودش فرسنگ ها فاصله میگیره و وارد زندگی جدیدی میشه، امیدوارم با خوندن این رمان هم مثل رمان #عاشقتم_دیوونه خنده بیاد رو لبتون.
-به تیپتون میاد سبک کلَسیک دوست داشته باشید، این کفش مناسب خانمی مثل شماست.
به کفش مشکی پاشنه داری که توی دستش بود نگاه کردم:
– کِلَسیک! این بود آرمانهای ما؟
کفشو ازش گرفتم و گفتم: – چند؟
لنگه دیگه کفشو پرت کرد تو هوا یه دور دور انگشتش چرخوند و گفت:
– چرم اصل تمساح داخل پشم شتر، پاشنه ها شاخ تراش خورده گوزن.
خشک شده به کفش توی دستم نگاه کردم، حاجی… ! من این همه حیوون‌و چطوری بپوشم؟!
– قابلتونم نداره ده تومن چون شمایید نه میلیون و نهصدو نود و نه هزار تومن؛ کارتخوان هم داریم.
چشام درشت و داد زدم: – چَی؟
مرده از جا پرید و گفت: _ چیزی شده؟
این داشت چی میگفت؟ نه میلیون و نهصدو نودو نه رو کارت به کارت میکنن؟!
نه میلیون و نهصدو نود و نه و میذارن تو لیموزین ده تا بادیگارد چهار طرفش میکارن تا خود بانک جابه جاش میکنن.

 

 

 

 

 

قسمتی از رمان:

ترسیده به چشمای خشمگینش نگاه کردم و آب دهنمو قورت دادم.
با دستش چندتا ضربه محکم به سرم زد و گفت :
_مگه بهت نگفتم حق نداری به پولا دست بزنی؟
چشمامو بستم و نفس زنان سرمو بین دستام قایم کردم، موهامو محکم از پشت گرفت و با غیظ داد زد :
_دفعه آخرته ؛فهمیدی؟ یه بار دیگه ببینم همچین کاری کردی بلایی به سرت بیارم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن.
با احساس درد سریع دستمو گذاشتم رو دستش تا موهامو از این بیشتر نکشه و تند تند گفتم :
_باشه، باشه.
با عصبانیت سرمو به سمت جلو هول داد و از انبار خارج شد، روی زمین دراز کشیدم و دستامو باز کردم و به سقف خیره شدم.
_زنده ای؟
همونطور که به سقف نگاه میکردم لبام آهسته آهسته خندون شد و بلند زدم زیر خنده و میون خنده گفتم :
_یعنی توقع از این بدتراشو داشتما.
یوسف با اخم بهم نگاه کرد و گفت :
_دیوونه.
آرنجمو گذاشتم رو زمینو نیم خیز شدم و گفتم :
_هو، درست حرف بزنا جوجه میزنم لهت میکنم.
یوسف پوزخندی زد و گفت :
_او، نکشیمون خشمگین.
با یه حرکت از جام بلند شدم و گفتم :
_پاشو پاشو برو زبون نریز ، آخ سرم.

 

مطالب پیشنهادی:

دانلود رمان حوالی خزان

دانلود رمان تقدیرمه یا تقصیرمه

لطفا امتیاز دهید
5/5 - (1 امتیاز)

مشخصات رمان

  • نویسنده: حانیا بصیری

  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی،طنز

  • ویراستار: سنتر رمان

لینک های دانلود

  • دسته ها:رمان اجتماعی , رمان طنز , رمان عاشقانه
  • ۳ شهریور ۱۴۰۲
  • بدون نظر

اگر شما نویسنده رمان سنتر هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

درخواست حذف

نظرات کاربران

شما اولین نفر باشید که در مورد این رمان نظر می نویسید
پشتیبانی آنلاین