دانلود رمان آدم و حوا نویسنده گیسوی پاییز
دانلود رایگان رمان آدم و حوا از گیسوی پاییز
معرفی رمان:
در غم هجر روي تو ، رفته ز کف قرار دل * گر ننماییم تو رخ واي به حال زار دل
نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر * زآن که غم فراق تو ، کرده تمام کار دل
آمده ام که سر نهم ، عشق تو را به سر برم * ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم
اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم * اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر برم
در غم هجر روي تو ، رفته ز کف قرار دل * گر ننماییم تو رخ واي به حال زار دل
نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر * ز آن که غم فراق تو ، کرده تمام کار دل
مرده بدم ، زنده شدم ، گریه بدم ، خنده شدم *** دولت عشق آمد و من ، دولت پاینده شدم
خدایا به امید تو کف پام به قدري درد می کرد که دلم می خواست فریاد بزنم . کف
پام تیر می کشید و دردش رو تا بالاي زانوم حس می کردم . کل کفش فروشی هاي شهر رو پشت سر گذاشته
بودیم تا بتونم کفشی متناسب با لباسم پیدا کنم .
قسمتی از رمان:
البته این کار همیشه ام بود . مگه می شد مارال از خیر خوشتیپی بگذره !
برام مهم نبود که عروسی جدا برگزار می شه . گرچه که اگه مختلط بود بیشتر دوست داشتم .
ولی خوب عروسی برادرم بود و من بیشتر از هر زمان دیگه پر از ذوق و شوق بودم .
به خصوص که همین یه برادر رو داشتم و هزارتا امید و آرزو براي عروسیش . منم که یکی یه دونه خواهر داماد نمی شد که از همه ي دخترا ي مجلس سر تر نباشم !
صداي شماتت بار مامان بلند شد :
مامان – آخه دختر مگه کفش باید چه مدلی باشه تا تو بپسندي ؟
یکی رو انتخاب کن دیگه . پا برام نموند .
با دلخوري سرم رو به طرفش چرخوندم و گفتم :
من – خوب چیکار کنم ؟ هیچکدوم رو نپسندیدم . بیشتر مدل قدیمیه .
مامان به حالت تأسف سري تکون داد .
مامان – چون تو از این مدل کفشا زیاد داري پس یعنی مدلش قدیمیه ؟
با لحن مطمئنی گفتم :ن – بله . من الان دو ماهه کفش نخریدم . کفشی که مدل کفش دو
ماه پیش من باشه پس قدیمیه . من دنبال یه مدل بهتر و قشنگ تر می گردم .
مامان دوباره سري تکون داد و به مغازه ي کفش فروشی اون طرف خیابون اشاره کرد .
مامان – مارال بریم کفشاي اونجا رو هم ببین . شاید یکی رو پسندیدي .
” باشه ” اي گفتم و دنبال مامان راه افتادم .
باالخره بعد از اون همه گشتن یه کفش قرمز همرنگ لباسم گیرم
اومد . از خوشحالی روي پا بند نبودم . همونی بود که می خواستم . یه صندل پاشنه ده سانتی که روش پر از
نگین بود . روي پاشنه ي کفش هم پنج تا نگین کار شده بود .
می دونستم با لباسی که انتخاب کردم شب عروسی همتاي عروس اصلا ین نگاه ها رو خیره می کنم . از هم
نگاه هاي خیره خوشم میومد که دائم دنبال خرید بودم ، اونم مطابق مد و البته با رنگ هاي خاص .
بیشتر کارام رو انجام داده بودم . مونده بود تحویل گرفتن لباس از خیاط و هماهنگ کردن ساعت با آرایشگاهم
مطالب پیشنهادی:
مطالب پیشنهادی ما
مشخصات رمان
-
نویسنده: گیسوی پاییز
-
ژانر: عاشقانه،اجتماعی
-
ویراستار: سایت سنتر رمان
-
صفحات: 420