دانلود رمان بِلیز از مهدخت مرادی، فرزانه شورکی

معرفی رمان:

اِلین دختری جسور و سرسخت که خیانت پدرش دانه آتشین نفرت را در دلش می‌کارد.

آتشی که به مرور شعله هایش بر زندگی به رقص در می‌آید…

تنفر از مردان وسیله ای برای سرگرمی و گذراندن امورات زندگی خود و مادرش می‌شود. کسی که مهر هرزگی بر پیشانی‌اش میکوبانند!

می‌شکند قلب ، می‌کشد وسوسه و تیغ میزند جیب‌ مرد هایی که هوس‌شان برای به بند کشیدن‌اش حریصانه به جسم و روح‌شان چنگ میزند…

حال آران نیکزاد مردی پرجذبه که از هرزه‌گری رو دست ندارد سر راه اِلین قرار می‌گیرد و دل در گرو اش می‌بندد و نامزد اجباری خود را پس میزند…

و در پی این دلدادگی یکطرفه زندگی ها زیر و رو می‌شود و…

قسمتی از رمان:

نگاه به نگاه پدر دادم و لب زدم:
– وقتی برای اولین بار لمس ام کرد دلم می‌خواست از سر ذوق فریاد بزنم و بگم که چقدر دوسش دارم و چقدر خوشحالم که آتیشش واسه لمس ام شعله ور شده…چقدر خوب بود فکر کردن به اینکه آران فقط مال من بود و دستاش تن هیچ دختری و لمس نکرده بود…گذشت تا فهمیدم اون پسره ی بی عرضه واسه هر عنتری که از راه میرسه آتیشی می‌شد…وقتی جلوی چشمای خودم با اون هرزه های خیابونی خوابید دلم ازش زده شد، ازش متنفر شدم…میدونی چرا؟؟؟ چون دلم و احساسم و به آتیش کشید…چون باعث شد فکر کنم یه اسباب بازی بودم تو دستای کثیف اش که هر وقت دلش خواست و کسی تو دسترس‌اش نبود شب اش و باهام صبح می‌کرد…

– بسه عسل! بسه!…اون قضیه ی همخوابی که من پیگیرش شدم ته و توشو درآوردم فهمیدم اونم یکی از بهانه هایی بوده که واسه جدایی تراشیدی…

سر تکان دادم و اشک از چشمانم چکید:
– نبود بابا! بخدا نبود…آران از همون اولشم خوب بلد بود کاره خودش و بکنه و قضیه رو یه جوری ماست مالی کنه که کسی نفهمه چه غلطی کرده…من دوسش داشتم ، عاشق اش بودم…حاضر بودم همه چیم و بدم و اون مال من باشه…اما اون گند زد به احساسم…

جلو آمدو گفت:
– باید پای دلت میموندی عسل! نباید پا پس می‌کشیدی که من جلوی نیکزاد سکه ی یه پول شم…من بخاطر تو همه ی تلاشمو کردم، همه ی سعی ام و کردم تا تو به اون چیزی که میخوای برسی….

آرام طوری که آرایشم بهم نریزد گونه هایم را پاک کردم و نیشخندی زدم:
– بخاطر من نکردی…بخاطر خودت کردی باباجون…واسه اینکه دیوار اعتماد بین تو و نیکزاد زخیم تر بشه…

مطالب پیشنهادی:

دانلود رمان عموزاده

رمان چند درجه بالاتر از غرور